شهیدی که چند روز قبل از قطعنامه ۵۹۸ شواری امنیت پرکشید
روایت مادرانه شهید کریمی از دردانهاش؛
مادر شهید کریمی میگوید: «من فکر میکردم پسرم شیراز است، یک روز نامهای از او آمد که از جبهه سومار فرستاده شده بود و وقتی دیدم با گریه گفتم مگه محمدمهدی جبهه است؟»
به گزارش خبرنگار خبرگزاری نادیاتور، شهید محمدمهدی کریمی از شهدای دوران دفاع مقدس، دردانه خانوادهای بود که چند روز قبل از صدور قطعنامه به شهادت رسید و پیکرش در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) در خاک آرمیده است؛ با گذشت سالها از شهادت، اما مادر و پدر که حالا پا به سن گذاشتهاند، همچنان هر هفته به دیدار فرزند شهیدشان میروند تا قلبشان روشن شود.
ایام مبارک و پر خیر و برکت ماه رجب که فرا رسید، تصمیم گرفتم برای تبریک اعیاد این ماه به دیدار خانواده شهید «محمدمهدی کریمی» از شهدای دوران پرافتخار ۸ سال دفاع مقدس بروم.
مادر و پدر شهید هر دو از این دیدار خوشحال شدند، به قدری که مادر از همان ابتدا با یک ذوق وصف ناشدنی شروع به تعریف از پسر شهیدش کرد. «محمدمهدی» گل سرسبد خانواده و اولین فرزند و نوه مادری و پدری هم بوده و با توجه به اینکه نزدیک خانواده پدری زندگی میکردند، دردانه عمهها و مادربزرگ هم بوده است.
مادر شهید کریمی میگوید: «محمدمهدی اول فروردین ماه سال به دنیا آمد؛ یک پسر و سه دختر دیگر هم دارم، اما، چون محمد فرزند بزرگم بود، پدرش هم تک پسر بود و من و پدرش هم هر دو فرزند اول خانواده هایمان بودیم، وقتی خدا او را به ما هدیه داد، خیلی خوشحال بودیم و این بچه را با مادر و ۵ خواهر همسرم بزرگ کردیم، در واقع او با ۷ تا مادر بزرگ شد و نازپرده، عزیزدردانه و دوست داشتنی خانواده بود.»
محمدمهدی که دو ساله میشود، خانواده تصمیم میگیرند از شهرستان دلیجان به تهران نقل مکان کنند؛ مادر آن روزها را اینطور تعریف میکند: «مهدی درس خوان بود و فعال تا جایی که در تظاهرات انقلاب اسلامی حضور داشت. هنرستان رشته برق میخواند و دانشگاه هم رشته مهندسی برق دانشگاه علم و صنعت قبول شده بود. هنرستان که میرفت مدام از جبهه رفتن حرف میزد، اما من میگفتم نمیگذارم.»
مهدی مدام حرف رفتن می زد
شهید کریمی از بسیجیان فعال محله و هنرستان هم بوده و با اینکه مادر راضی به رفتنش به جبهه نبوده، اما اصرار فراوان داشته، مادر میگوید: «یک روز رفتم پیش فرمانده هنرستانش و خواستم مهدی را نصیحت کنند تا جبهه نرود، او به مهدی گفت کشورمان الان به متخصص برق هم نیاز دارد، درس بخوان و به مملکت کمک کند؛ اما مهدی دوباره حرف رفتن میزد.»
محمدمهدی دیپلم که میگیرد به مادرش میگوید از امروز به بعد سرباز دولت هستم و باید به جبهه بروم.
مادر شهید کریمی از سفر مشهد را تعریف میکند که محمدمهدی خیلی ناخواسته همراه آنها میشود: «مهدی از قبل برگه اعزام به سربازی را گرفته بود و ما هم قرار بود همراه خانواده همسرم به مشهد برویم؛ پسرم برای بدرقه داخل قطار آمد که قبل از پیاده شدن، قطار حرکت کرد. زمان جنگ بود و روی سربازها حساس بودند، مهدی هم برگه اعزام همراهش نبود، اما به لطف امام رضا (ع) هیچ مشکلی پیش نیامد، در حالی که یک بار که میرفتیم کوه سنگی چند سرباز را از مینی بوس پیاده کردند. مهدی خیلی شوخ طبع بود و این سفر به ما خیلی خوش گذشت.»
مادر از اخلاق خوب پسرش میگوید: «مهدی هیچ وقت جلوی من و پدرش پایش را دراز نمیکرد و همیشه احترام ما را نگه میداشت؛ بسیار خوش رو بود و با اینکه خیلی چای دوست داشت، اما هیچ وقت به من نمیگفت برایش چای بیاورم.»
پسری که به عشق جبهه به سربازی رفت
مادر روزی را تعریف کرد که یکی از اقوامشان شهید شده و وقتی محمدمهدی این خبر را شنیده بود سرش را به دیوار کوبیده و گفته بود مگر خون من رنگینتر از این هاست که به من اجازه رفتن نمیدهید.
در نهایت محمدمهدی به عشق جبهه، سربازی میرود و بعد از دوره آموزشی، جهت خدمت به تیپ ۵۰۵ هوابرد شیراز اعزام میشود. بعد از مدتی هم او را به منطقه عملیاتی سومار اعزام میکنند و همه خانواده به غیر از مادر از این موضوع با خبر بودند. مادر میگوید: «من فکر میکردم پسرم شیراز است، یک روز نامهای از او آمد که از جبهه سومار فرستاده شده بود و وقتی دیدم با گریه گفتم مگه محمدمهدی جبهه است؟»
یکی از موشک بارانهای تهران، مادر شهید از پلهها میافتد و دستها و بینی اش میشکند، همان ایام که دستانش در گچ بوده پسرش از سومار برمی گردد، مادر تعریف میکند: «وقتی فهمیدم مهدی جبهه است، هر بار میگفتم مامان جان جلو نرو که میگفت باشه و همیشه موقع خداحافظی دستانم را دور گردنش حلقه میکردم و تا بیرون از منزل بدرقه اش میرفتم. دفعه آخر که آمد و دستانم در گچ بود، گفت مامان این بار نمیتوانی دست به گردنم بیندازی، رویش را بوسیدم و گفت مامان بدرقه نیا، ۵۰ روز دیگر به خط میزنیم، اگر شهید شدم که هیچ اگر نشدم بدان لیاقتش را نداشتهام.»
محمدمهدی تنها چند روز قبل از قطعنامه ۵۹۸ شواری امنیت در منطقه عملیاتی به شهادت رسید
محمدمهدی تنها چند روز قبل از قطعنامه ۵۹۸ شواری امنیت در منطقه عملیاتی به شهادت میرسد؛ مادر میگوید: «آن روز همراه دخترم و خواهر همسرم و بچه هایشان بیرون رفتیم، اما از صبح دلشوره داشتم و نگران بودم. غروب که به منزل برگشتیم حاج آقا هم بودند.»
پدر شهید که تا این لحظه هر از گاهی بخشی از صحبت مادر را کامل میکرد، گفت: «یک سرباز برای خبرشهادت پسرمان فرستاده بودند، اما انگار سرباز خجالت میکشیده به ما بگوید و به همسایهها گفته بود. برای کاری همراه حاج خانم بیرون رفتیم که از دور سرباز را دیدم و همان موقع احساس کردم به ما ربط دارد و به حاج خانم گفتم به ما مربوط میشود؛ قبلش در خواب دیده بودم مهدی آمد و دست تکان داد و خداحافظی کرد، همان موقع پیش خودم گفتم مهدی شهید شده.»
پدر که بغض کرده بود، ادامه داد: «شوهر خواهرم با رنگ پریدگی سمت ما آمد و من را صدا کرد و گفت مهدی زخمی شده که گفتم بگو شهید شده، خدایا خودت دادهای و خودت هم گرفتی، اما حاج خانم از شنیدن خبر از هوش رفت.»
سی و اندی سال از شهادت محمدمهدی میگذرد، اما مادر و پدر پنج شنبه هر هفته سر مزار او رفتهاند، مگر اینکه شهرستان باشند یا دچار بیماری شده باشند، هر چند دو سالی میشود پدر به دلیل درد کمر، کمتر میتواند مادر را همراهی کند.
مادر میگوید: «هر هفته سر مزار مهدی میروم، مگر اینکه اینجا نباشم، از صبح میروم تا عصر.» پدر ادامه میدهد: «من هم هر هفته میرفتم، اما دو سال است کمرم را عمل کردم و، چون مجبور هستم آنجا روی پا بایستم کمتر میروم.»
به پدر گفتم صندلی یا نیمکتی نیست روی آن بنشینید که گفت: «صندلی نیست، مگر اینکه خودمان صندلی ببریم.»
درختهای کاج و…
به مادر گفتم سخت نیست زیر باد و باران و آفتاب، این همه ساعت کنار مزار هستید که میگوید: «مهم نیست، زیر باران هم مینشینیم، اما حاج آقا خیلی سال پیش با برادر یک شهید دیگر پول جمع کرده و سقف زدهاند، اما دیگر خراب شده است. این درختهای کاج که خشک شدهاند خیلی ما را اذیت میکنند و هر هفته که مزار و کنار آن را میشویم، هفته بعد میبینم دوباره کلی شاخ و برگ درخت روی مزار ریخته شده و هر هفته در حال جمع کردن آشغال هستم.»
مادر ادامه داد: «چون اطراف سنگ بچم نشست کرده و گود شده، هر بار که میشوییم آب جمع میشود. یک جارو و چند دبه تو کمد پایین حجله گذاشتهام تا راحت مزار را تمیز کنم، باغبان هست، اما نه درختها را هرس میکنند و نه کسی اینجا را تمیز میکند، سنگ مزارها هم که نشست کرده است.»
مسئولان گلزار شهدای بهشت زهرا (س) مدتی است خودروی شخصی به درب منازل شهدا میفرستند تا مادران شهدا را صبحهای پنج شنبه به گلزار بیاورند و عصرها برگردانند؛ مادر شهید کریمی گفت: «حدود یک سال است برایمان ماشین میفرستند و ساعت ۷ صبح میآییم و نهار کنار مزار فرزندانمان هستیم، اگر بدانید چقدر این غذایی که کنار پسرم میخورم مزه میدهد. وقتیهایی که شهرستان هستم میگویم خدایا امروز بچم تنهاست و کسی نیست قبرش را بشوید و جارو کند و وقتی برمیگردم قلبم روشن میشود و روز شماری میکنم تا پنج شنبه شود و سر مزار بروم.»
پدر شهید در ادامه صحبتهای مادر از اینکه نمیتواند خیلی به سر مزار پسرش برود، ناراحت است میگوید: «برای من سخت است بروم، چند وقت پیش از ما درباره درست کردن قطعه پرسیدند که گفتیم مشکلی نیست و رضایت دادیم؛ بعضیا به ما گفتند میخواهند قبرها را خراب کنند و تابلوها و حجلهها را بردارند.» مادر وسط صحبتهای پدر آمد و با لحنی سرشار از نادیاتور مادری، گفت: «این سنگها یادگاری است. ما رضایت دادیم اینجا را سر و سامان دهند، اما به حجلهها دست نزنند، کلی یادگاری داریم.»
-لازم به ذکر است سال گذشته اجرای طرح بهسازی در قطعه ۵۰ با رضایت از خانوادههای شهدا انجام شد که با استقبال آنها همراه بود. در این طرح بر خلاف طرح یکسان سازی که سالها قبل در قطعه ۴۴ اتفاق افتاد و باعث ایجاد نارضایتیهای گسترده و از بین بردن هویت معنوی قطعه شد، هیچ سنگ مزاری از بین نمیرود و فقط میزان پستی و بلندی قبور اصلاح میشود؛ علاوه بر آن با ایجاد مسیرسازی بین قبور، تردد برای خانوادهها و زائرین به راحتی میسر میشود و میتوانند با عصا یا ویلچر نیز وارد قطعه شوند. همچنین در این طرح سایبانهای مستحکمهای روی قطعه تعبیه خواهد شد و فضای سبز نیز با در نظر گرفتن حال و هوای گلزار بازپیرایی میشوند. –
مادر میگفت وقتی سر مزار پسرم میآید روحم تازه میشوم، اما دلم برای مادرانی میسوزد که خودشان بالا سر مزار پسرشان ایرانیت زدهاند و هنگام بارندگی از کنارش آب روی سرشان چکه میکند و نمیتوانند زیر باران بنشینند.»
به مادر گفتم وقتی کنار دلبند شهیدتان میروید چه کار میکنید که گفت: «اول سلام میکنم و صبح بخیرگویان میگویم مادر من آمدم پیشت، بعد چادرم را دور گردنم میبندم و انگار خانه پسرم است و مزار و حجله او را میشویم.»
پدر شهید در ادامه گفت: «قبلا معتادین سر مزار میآمدند و باعث مزاحمت میشدند، اما الان تعداد معتادها و افراد مزاحم خیلی کمتر شده که برای همین از مسئولان بهشت زهرا (س) تشکر میکنیم.»
گفتنی است شهید «محمدمهدی کریمی» اول فروردین ماه سال ۴۵ دیده به جهان گشود و در ۸ تیرماه سال ۶۷ به فیض شهادت نائل آمد. پیکر مطهر این شهید در قطعه ۴۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به خاک آرمیده شده است.
آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "شهیدی که چند روز قبل از قطعنامه ۵۹۸ شواری امنیت پرکشید" هستید؟ با کلیک بر روی عمومی، آیا به دنبال موضوعات مشابهی هستید؟ برای کشف محتواهای بیشتر، از منوی جستجو استفاده کنید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "شهیدی که چند روز قبل از قطعنامه ۵۹۸ شواری امنیت پرکشید"، کلیک کنید.